فیک تهیونگ پارت۵:::::::::::پـلاس هیج ده///هیـجانی///عـاشقانه(فیک جدید)

فیک تهیونگ پارت۵:::::::::::پـلاس هیج ده///هیـجانی///عـاشقانه(فیک جدید)

فیک تهیونگ پارت۵:::::::::::پـلاس هیج ده///هیـجانی///عـاشقانه(فیک جدید)

فیک تهیونگ پارت۵:::::::::::پـلاس هیج ده///هیـجانی///عـاشقانه(فیک جدید)

از خواب پاشدی هنو دستش دور کمرت بود روم دستشو برداشتی و از تخت اومدی پایین بازم زیر شیکمت درد میکرد(بنظرتون واسه پریودشه یا حاملست؟)به سمت دستشویی رفتی و بعد ده دقیقه از دستشویی اومدی بیرون اروم رفتی سمت اتاقتون و دیدی هنوز خوابیده از اتاق اومدی بیرون و رفتی صبحونه حاضر کردی _سلام پرنسسم +سلام(با لبخند) اومد نشست رو میز و توهم نشستی و صبحونتونو خوردین تهیونگ رفت لباساشو پوشید و رفت کمپانی(سرکار)ازت خداحافظی کرد و رفت بعد این که رفت تو به سوجین(دوست صمیمیت)زنگ زدی +الو سوجین پشت تلفن:سلام ا/ت خوبی +سلام مرسی تو خوبی سوجین:مرسی چه خبرا +سلامتی سوجین:چ عجب حالی از ما پرسیدی…از هیونجین چه خبر؟ اخمات رفت تو هم و یهو یادت اومد که بهش نگفتی برگشتی پیش تهیونگ +اممم بهت نگفتم؟ سوجین:نه چیو؟ +که برگشتم پیش تهیونگ سوجین:عه جدیییی!دختر از کی تاحالا بهت میگفتم برو پیشش +دختر منطورم اون نیست سوجین:پس‌منظورت چیه؟ +بابا منظورم اینه که دوباره…اممممم…دوباره باهم تو رابطه ایم سوجین:اوووو دوهزاریم افتاد خب خیلییی خوبه که بهتر بابا +اره تو چه خبر؟ سوجین:منم هییییچ +حوصلم سر رفته ساعت ۴ بیا کافه همیشگی سوجین:باشه حالا فعلا که ساعت ۱۱ و نیم صبحه +اره…باشه من برم یونتان بیدار شد کاری نداری؟ سوجین:باشه عشقم برو نه کار ندارم…بای بایییی +باااااای رفتی پیش‌یونتان و یکم نازش کردی بعد واسش غذاشو ریختی تو ظرف مخصوصش و جلوش گذاشتی تا بخوره…عد این که خورد ظرفو بردی انداختی تو ظرفشویی و خودت اومدی نشستی رو مبل و یکم با گوشیت ور رفتی تا شارژش تموم شد +لعنتیییی داشتم میبردمااا(بازیتو میگفتی) ساعت ۳ و نیم ظهر لباس پوشیدی و رفتی پارکینگ یونتانم گذاشتی خونه رسیدی به کافه و سوجین واست دست تکون داد اون زودتر از تو رسیده بود توهم دوییدی سمتش و یکم باهم سلام و احوال پرسی و خوش و بش کردین تا شد ساعت ۶ و نیم ساعت ۶ و نیم رفتی خونه و لباساتو در اوردی اما چون حوصلت سر رفته بود تصمیم گرفتی واسه تهیونگ کیک بپزی رفتی شیر و تخم مرغو از یخچال در اوردی و ارد رو از کابینت اوردی پایین همرو باهم مخلو کردی(مواد کیکو حاصر کردی)و ریختی تو یه ظرف تا بزاری تویه فر گذاشتی تو فر و بعد نیم ساعت در اوردی کیکو لایه لایه بریدی و لاش خامه ریختی و روشم خامه مالیدی و گذاشتی تو یخچال همه ی این کارا تا ساعت ۸ طول کشید میدونستی که تهیونگ ساعت ۹ میاد پس وقت داشتی شام بپزی شامم درست کردی(هرچی دوست دارینو به عنوان غذا تصورکنین)و چیدی رو میز صدای کلید اومد و فهمیدی تهیونگه رفتی سمت در تهیونگو دیدی اونم تا تورو دید…. _سلام عشقمممم +سلام تهیونگ شییی خسته نباشی _مرسی نفسم اومد تو و تا اومد تو تو داد زدی… +تهیونگگگگگگگگگگگگگگ حدس بزن چی شدهههههععع _یا بنگتن چی شده؟؟؟؟؟ +کیک درست کردممممممم _توروخدا نگو که ۲۳ سالته و تاحالا کیک درست نکرده بودی +اهوم نکرده بودم ولی خعلی بی ذوقیییییی _باشه بابا ناراحت نشو پرنسسم افریییین اومد بغلت کرد و توهم بغلش کردی رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد و نشستین سر میز شام ادامه پارت بعد… لایکا:۶۳

فیک,تهیونگ,فیکشن

دیدگاه خود را بگذارید