فیک تهیونگ (کپشن)عشق شبح زده (پارت هجدهم)

فیک تهیونگ (کپشن)عشق شبح زده (پارت هجدهم)

فیک تهیونگ (کپشن)عشق شبح زده (پارت هجدهم)

دانلود ویدیو کلیپ آهنگ امروز روزی بود که باید می رفتم بیمارستان تا بستری بشم . امروز بچه قراره به دنیا بیاد 🙂 بچه من و تهیونگ . دقیقا ۹ ماه و ۹ هفته و ۹ روز گذشته . تهیونگ حتی از من بیشتر هیجان داره . توی این مدت یه اسم برای کوچولومون انتخاب کردیم . اماده شدیم و رفتیم بیمارستان . خیلی بچه شیطونی بود :/ مثل باباشه ، همش لگد میزنه . تهیونگ رفت آبمیوه بگیره دستم رو روی شکمم کشیدم . ا/ت : مامانی ، خوشگل مامان ، داری میایی توی این دنیا . داری صاحب یه پدر فرشته و مادر میشی . قول میدم با تهیونگ بهترین پدر و مادر دنیا برات باشیم . تهیونگ اومد و دل دردم شروع شد . رفت به دکتر گفت و دکتر اومد تا برای اتاق عمل آماده ام کنه . خیلی میترسیدم . اما از اینکه تهیونگ کنارم بود خوشحال بودم . بی هوشی رو بهم زدن و به خواب رفتم . بیدار که شدم تهیونگ پشت بهم داشت قربون صدقه یه نفر می‌رفت . ا/ت :, تهیونگا ؟! تهیونگ با چشم‌ هایی پر از اشک برگشت . + ببین ا/ت ، ببین چقدر دختر کوچولومون چقدر خوشگله . ببین چقد نازه . چشماش مثل منه لب و بینیش مثل توعه واییییی . بچمو بقل کردم . شبیه ماه بود . سفید و کوچولو . _ تهیونگا؟! + جانم خانومم _ میشه اسم بچه رو بزاریم ماهک ؟! + اسم خیلی قشنگیه ، یعنی ماه کوچک . آره حتما ماهک میزاریم لبخندی از رضایت و خوشحالی زدم و تهیونگ اومد کنارم نشست و به بچه نگاه کردیم . بچه با عمق کوچیکی و نوزادیش می‌خندید 🙂 سالها بعد ….. ماهک مثل شبح و همش اینور و اونور غیب میشه . بعضی اوقات سکته میکنیم اما اون الان یه دختر بالغه و ۱۷ سالشه . نمیدونم چرا اسمش و شبح نداشتیم بیشتر بهش میخوره :/ به هر حال اسکی بود که از سر عشق با هزاران دلیل براش انتخاب کردیم . بگم ؟! بخاطر اینکه شبیه ماه . هنوزم برامون کوچولوعه . چون شبی که عاشق تهیونگ شدم مهتاب کامل بود . و…. بهترین اتفاق زندگیم افتاده و من خوشبخت ترین آدم این دنیا شدم. بعضی اوقات به روی خودم نمیارم اما خیلی ضایع است که کوکی از ماهک خوشش میاد . اون هم مثل پدرش آدم خیلی خوبیه و می‌دونم دخترمو خوشبخت می‌کنه . اما این احساس یه نفره نیست و ماهک ام یه حس عایی بهش داره ، از خجالتش بگیر تا …. تهیونگ ام که مثل همیشه پیشمه و از این بابت بی نهایت خوشحالم . تهیونگ : ا/ت ؟! خانومم به چی فک می‌کنی ؟ ا/ت : هیچی . تهیونگ : خوبی ؟؟ ا/ت : اوهوم . تهیونگ : باشه پس من میرم برای ماهک یکم خوراکی بخرم . ا/ت : باش زود بیایین . تهیونگ ، دست ماهک رو گرفت و رفتن . زندگیم از این بهتر نمیشه . دنیا تمام قدرت شو بهم داده . مارنی ام که از من هم خوشحال تره . زندگی که میخواست رو ساخته و با کوکی و جونگ کوک خوشبختن . ادامه دارد … اینم از این ، پارت بعد دیگه اخرشه و آخر منم هست . شاید بعد خیلی مدت بیام تا یه فیک جدید بنویسم . اما قول نمیدم زود . دوستون دارم . بای . BTS_FAKE,عشق شبح زده,پارت هجدهم امروز روزی بود که باید می رفتم بیمارستان تا بستری بشم . امروز بچه قراره به دنیا بیاد 🙂 بچه من و تهیونگ . دقیقا ۹ ماه و ۹ هفته و ۹ روز گذشته . تهیونگ حتی از من بیشتر هیجان داره . توی این مدت یه اسم برای کوچولومون انتخاب کردیم . اماده شدیم و رفتیم بیمارستان . خیلی بچه شیطونی بود :/ مثل باباشه ، همش لگد میزنه . تهیونگ رفت آبمیوه بگیره دستم رو روی شکمم کشیدم . ا/ت : مامانی ، خوشگل مامان ، داری میایی توی این دنیا . داری صاحب یه پدر فرشته و مادر میشی . قول میدم با تهیونگ بهترین پدر و مادر دنیا برات باشیم . تهیونگ اومد و دل دردم شروع شد . رفت به دکتر گفت و دکتر اومد تا برای اتاق عمل آماده ام کنه . خیلی میترسیدم . اما از اینکه تهیونگ کنارم بود خوشحال بودم . بی هوشی رو بهم زدن و به خواب رفتم . بیدار که شدم تهیونگ پشت بهم داشت قربون صدقه یه نفر می‌رفت . ا/ت :, تهیونگا ؟! تهیونگ با چشم‌ هایی پر از اشک برگشت . + ببین ا/ت ، ببین چقدر دختر کوچولومون چقدر خوشگله . ببین چقد نازه . چشماش مثل منه لب و بینیش مثل توعه واییییی . بچمو بقل کردم . شبیه ماه بود . سفید و کوچولو . _ تهیونگا؟! + جانم خانومم _ میشه اسم بچه رو بزاریم ماهک ؟! + اسم خیلی قشنگیه ، یعنی ماه کوچک . آره حتما ماهک میزاریم لبخندی از رضایت و خوشحالی زدم و تهیونگ اومد کنارم نشست و به بچه نگاه کردیم . بچه با عمق کوچیکی و نوزادیش می‌خندید 🙂 سالها بعد ….. ماهک مثل شبح و همش اینور و اونور غیب میشه . بعضی اوقات سکته میکنیم اما اون الان یه دختر بالغه و ۱۷ سالشه . نمیدونم چرا اسمش و شبح نداشتیم بیشتر بهش میخوره :/ به هر حال اسکی بود که از سر عشق با هزاران دلیل براش انتخاب کردیم . بگم ؟! بخاطر اینکه شبیه ماه . هنوزم برامون کوچولوعه . چون شبی که عاشق تهیونگ شدم مهتاب کامل بود . و…. بهترین اتفاق زندگیم افتاده و من خوشبخت ترین آدم این دنیا شدم. بعضی اوقات به روی خودم نمیارم اما خیلی ضایع است که کوکی از ماهک خوشش میاد . اون هم مثل پدرش آدم خیلی خوبیه و می‌دونم دخترمو خوشبخت می‌کنه . اما این احساس یه نفره نیست و ماهک ام یه حس عایی بهش داره ، از خجالتش بگیر تا …. تهیونگ ام که مثل همیشه پیشمه و از این بابت بی نهایت خوشحالم . تهیونگ : ا/ت ؟! خانومم به چی فک می‌کنی ؟ ا/ت : هیچی . تهیونگ : خوبی ؟؟ ا/ت : اوهوم . تهیونگ : باشه پس من میرم برای ماهک یکم خوراکی بخرم . ا/ت : باش زود بیایین . تهیونگ ، دست ماهک رو گرفت و رفتن . زندگیم از این بهتر نمیشه . دنیا تمام قدرت شو بهم داده . مارنی ام که از من هم خوشحال تره . زندگی که میخواست رو ساخته و با کوکی و جونگ کوک خوشبختن . ادامه دارد … اینم از این ، پارت بعد دیگه اخرشه و آخر منم هست . شاید بعد خیلی مدت بیام تا یه فیک جدید بنویسم . اما قول نمیدم زود . دوستون دارم . بای .

دیدگاه خود را بگذارید